۱۳۹۵ آبان ۱, شنبه

بمب گذاری انتحاری: هدیه شوم جمهوری اسلامی به جهان


رژیم اسلامی حاکم بر ایران مایل است خود را قهرمان مبارزه با تروریست های داعش نشان دهد اما با نگاهی به تاریخ قرن بیستم می بینیم که تروریسم انتحاری یک پدیده بسیار متاخر است. برخلاف تصور رایج این شیوه آدمکشی بنیادگران اسلامی نه توسط تروریست های سنی القاعده بلکه توسط تروریست های شیعه در لبنان آغاز شد.

تا قبل از قدرت یافتن رژیم خمینی در ایران، بمب گذاری انتحاری پدیده ناشناخته ای در جهان اسلام بود.  اما رژیم خمینی از همان ابتدای تأسیسش حمله انتحاری را به عنوان یکی از راه های نیل به اهداف سیاسی با جدیت به کار گرفت.
 در سال ۱۹۸۱ حزب الدعوه دست به انفجار خودرویی جلوی سفارت عراق در لبنان زد. در این انفجار ۶۱ نفر از جمله سفیر عراق کشته شدند. این حزب شیعی عراقی از زمان تبعید خمینی به عراق روابط حسنه ای با او داشت و از ابتدای به قدرت رسیدن خمینی در سال ۱۹۷۹ مقرش را به تهران منتقل کرده بود و به عنوان ستون پنجم تهران در طی جنگ با عراق عمل می کرد. نخست وزیر فعلی عراق حیدر العبادی از اعضای حزب الدعوه است.

تروریست های رژیم اسلامی که از این موفقیت به وجد آمده بودند دو سال بعد در سال ۱۹۸۳ دست به دو عملیات تروریستی بزرگ تر زدند 
در آوریل سال ۱۹۸۳ گروه جهاد اسلامی (گروه فلسطینی وابسته به ج.ا) خودرویی با ۹۱۰ کیلو مواد منفجره را به سفارت آمریکا کوبید که در این انفجار ۶۳ آمریکایی کشته شدند. 
شش ماه بعد در دسامبر ۱۹۸۳ تروریستهای تحت کنترل ایران حمله انتحاری بزرگ تری انجام دادند که  خیلی بیشتر معروف شد و جهان را در حیرت فرو برد. در این عملیات دو کامیون پر از مواد منفجره به دو ساختمان مجزای کنار محل اقامت نیروهای حافظ صلح آمریکایی و فرانسوی منفجر کردند. در این عملیات ۲۴۱ سرباز آمریکایی و ۵۸ سرباز فرانسوی و دو تروریست کشته شدند. 


بعدها مشخص شد که طرح و اجرای این حمله تروریستی عملیات با هدایت مستقیم تهران  صورت گرفته است و سفیر وقت ج.ا در سوریه علی اکبر محتشمی پور  و پاسدار حسین دهقان (وزیر دفاع کابینه حسن روحانی) مستقیما در تدارک و اجرای آن دخیل بوده اند. کمتر از چهار ماه پس از این حملات آمریکا و فرانسه نیروهایشان را از لبنان تخلیه کردند تا از ادامه تلفات سنگین نیروهایشان جلوگیری کنند.

بمب گذاری های انتحاری بیروت یک پیروزی بزرگ سیاسی برای رژیم خمینی در جهاد علیه «شیطان بزرگ» بود. برای اولین بار «لشکر اسلام» توانسته بود «کفار» را با سلاح انتحاری شکست دهد. پس قدرت بمب گذاری انتحاری به عنوان یک اهرم تأثیرگذار اعمال فشار سیاسی را نشان داد. اما غول از چراغ درآمده بود و این ویروس خطرناک از اسلام شیعه به سنی سرایت کرد.
در سال ۱۹۹۲ اسرائیل در پی قتل یک سرباز مرزی اسرائیل، رژیم صهیونی  ۴۱۵ عضو حماس را دستگیر و سوار اتوبوس کرد و به بالای کوهی در جنوب لبنان رها کرد. این افراد شش ماه در آن منطقه نگه داشته شدند و اجازه هیچ کمک انسان دوستانه ای به آنها داده نشد. این منطقه تحت کنترل حزب الله تبعید کرد. در طی این شش ماه اعضای حماس از حزب اللهی ها رمز و راز بمب گذاری انتحاری را آموختند. این تبعیدی ها سپس با کفن آماده شهادت (نماد شهادت طلبی شیعی) به سمت مرز اسرائیل راه پیمایی کردند و مورد حمله خمپاره اسرائیل قرار گرفتند. به زودی سیل حملات انتحاری حماس در اسرائیل شروع شد.
این اولین موردی بود که نشان داد بنیادگرایان سنی هم این ابداع مخوف برادران شیعه خود آموخته اند و در سراسر جهان به طور فزاینده کار گرفتند. به قول معروف بقیه اش تاریخ است و همه می دانیم.

نمودار زیر نشانگر تعداد عملیات ترور انتحاری و کشته های آن از سال ۱۹۸۱ به این سو است. 


https://en.wikipedia.org/wiki/Suicide_attack
https://en.wikipedia.org/wiki/1981_Iraqi_embassy_bombing
https://en.wikipedia.org/wiki/1983_United_States_embassy_bombing
https://en.wikipedia.org/wiki/Islamic_Dawa_Party


۱۳۹۵ فروردین ۲۱, شنبه

آشنایی مختصری با نوآم چامسکی




چامسکی، مثل بسیاری از آنارکافمنیست ها، بسیار تحت تأثیر تجربه اجتماعی دوره جنگ داخلی اسپانیا قرار گرفت. او متنفذترین ناقد کاپیتالیسم در ایالات متحده از منظر لیبرتارین است. چامسکی در کتاب‌‌های متعددی که درباره رسانه ها و سیاست خارجی آمریکا نوشته قاطعانه نشان داده که چگونه نخبگان غربی، حامی نسل کشی، جنگ و سرکوب در سراسر جهان بوده اند. او نشان داده که هم گرایش های «لیبرال» و هم «محافظه کار» در ایالات متحده متعهد به ایدئولوژی کاپیتالیسم دولتی هستند و برپایی نظامی جهانی که در آن شرکت های آمریکایی بتوانند آزادانه عمل کنند. به گفته او، «آزادی پنجم» قانون اساسی آمریکا، آزادی استثمار کردن و سیطره بر دیگر مردمان است. 

چامسکی تشریح می کند که چگونه شرکت ها با دولت ها همدست شده اند که تا رسانه ها را در جهت علائق خودشان دستکاری کنند. و به این ترتیب این دو موجب تدوام بی عدالتی و نابرابری شده اند و هر تلاشی برای ایجاد یک شکل مستقیم تر و مشارکتی تر دموکراسی را بلوکه کرده اند. او بارها استانداردهای دوگانه دولت ایالات متحده را یادآور شده است، دولتی که در حرف مُبلّغ آزادی و دموکراسی در خارج آمریکاست اما در عمل مدافع برخی از مستبدترین رژيم های دنیا بوده که در جهت منافع اش عمل کرده اند. کتاب او با عنوان «هژمونی یا بقا: تلاش آمریکا برای سیطره جهانی» (۲۰۰۳) نقد گزنده ایست بر سیاست خارجی آمریکا و و جاه طلبی های استعماری اش از جنگ دوم جهانی به این سو.

چامسکی هیچ گاه ادعا نکرده که اندیشمند آنارشیست اوریجینالی است و ترجیح می دهد که خود را یک «رفیق الحاقی» بخواند. با این حال او از دیرباز به سنت آنارشیست متمایل بوده است و به ویژه تحت تأثیر باکونین، کروپوتکین، رودولف روکر و کتاب آنتولوژی دانیل گورین از از نوشتارهای آناشیستی No Gods, No Masters بوده است. به گفته خودش تا سن دوازده یا سیزده سالگی خود را بیشتر همدل با آنارشیست ها یافت. هر چند او اغلب خود را یک سوسیالیست لیبرتارین خوانده، نقد سختی بر لیبرتارین های دست راستی دارد که، از نظر چامسکی، ناگزیر «استبدادهای خصوصی» و نوعی اقتصاد دستوری همه جانبه ایجاد خواهند کرد. از نظر چامسکی اگر ایده های حزب لیبرتارین آمریکا تحقق یابد «بدترین هیولای توتالیتری که جهان به خود دیده است» را پدید خواهد آورد.

البته چامسکی به خاطر کارش در زبانشناسی و انگاره «گرامر یونیورسال» ذاتی نوع بشر، شهرت عمده ای کسب کرد. باور چامسکی به ذات انسان، او را در سنت روشنگری قرار می دهد. اما او سعی نمی کند از علم برای توجیه این دیدگاهش که «عواطف عادی انسان همدلی، نه فقط با مردم بلکه با دلفین های گمشده، هستند» استفاده کند. 

چامسکی همچنان واقعیت جدال طبقاتی در جامعه حاضر را تشخیص می دهد، چرا که فرق عمده ای هست بین دستور دادن و دستور گرفتن. از سوی دیگر، او فرق زیادی بین بردگی مزدگی و خود بردگی نمی بیند. چامسکی هم مثل پدرش که یک مهاجر یهودی مهاجر از اوکراین بود، از قدیم عضو سندیکای کارگران صنعتی جهان (Wobblies) بود و همچنان به اهمیت آنارکوسندیکالیسم و کمونیسم شورایی برای جوامع صنعتی پیشرفته مانند ایالات متحده تأکید می کند. او می خواهد «قدرت متمرکز» را، چه در دولت و چه در اقتصاد، حذف و منتشر و تحت کنترل مستقیم مشارکت کنندگانش ببیند. قدرت سیاسی همیشه باطل (illegitime) است و اساس آنارشیم این اعتقاد است که «زحمت اثبات بر عهده اتوریته است، و اتوریته باید خلع شود اگر از عهده توجیه بر نیاید.»


با این حال، چامسکی یک آنارشیست آشتی ناپذیر نیست. از نظر او، میزانی از مداخله حکومت در طی دوره گذار از حاکمیت کاپیتالیسم به دموکراسی لازم خواهد بود. هر چند هدف درازمدت او برانداختن دولت است، اما او آماده است تا در صورت لزوم و برای دفاع از حقوق بشر، رفاه، امنیت اجتماعی و دموکراسی اندکی که در طی کمکش های مردمی اخیر حاصل شده، از دولت و حتی از برخی مولفه های معین دولت مستقر دفاع کند. 

چامسکی همچنین یک پراگماتیست است، از این جهت که نمی خواهد سرشت جامعه آنارشیست آینده را ترسیم کند، غیر از اینکه می گوید در جامعه آنارشیستی  «هر ساختار و نظام اجتماعی که برپا شود باید در جهت این باشد که مردم بتوانند حداکثر قوای خلاقه خود را به کار گیرند.» او تصور می کند که چنین جامعه آنارشیستی تحت کنترل مستقیم شرکت کنندگانش اداره شود. این به معنای شوراهای کارگران در صنعت، دموکراسی مردمی در کامیونیته ها و «برهمکنش میان اتحادیه های آزاد در گروه های بزرگ تا سطح ساماندهی جامعه بین المللی است» و هرچند تصمیم گیری بر پایه توافق عمومی مرجح است او  نوعی دموکراسی مبتنی بر رای اکثریت را می بپذیرد مشروط به این که هر فردی قادر باشد تا بر پایه وجدان شخصی با اکثریت همراه نشود. 



چامسکی همچنان مایه عذاب رسانه هاست. تحلیل او از اینکه چگونه رسانه های جمعی «تولید رضایت» (۱۹۸۸) می کنند به این منجر می شود که «چطور ناراضیان کنترل می شوند؟» تحلیل او به ويژه جایی متقاعد کننده است که نشان می دهند که چگونه دولت ها و شرکت ها می کوشند تا زبان رسانه ها را به طور سیستماتیک و بنیادین به گونه ای استفاده کنند که معنای واژه را کج‌تابی کند و به این ترتیب فهم واقعیت اجتماعی را برای عموم دشوار کند. به این ترتیب معنای «دموکراسی»، به جای مشارکت مستقیم مردم در اداره امور خودشان، بدل می شود به حکومت نخبگان و  «جنگ با تروریسم» معادل می شود با ستفاده از خشونت دولتی علیه ناراضیان؛ و «جنگ با مواد مخدر» گروه های بالقوه برانداز را هدف می گیرد و مجرمانه کردن بعضی داروها را ابزاری برای کنترل اجتماعی می کند. برخی از مردم چنان توسط پروپاگاندای دولتی، رسانه های جمعی و روابط عمومی ها شستشوی مغزی شده اند که حتی آگاه نیستند که سرکوب شده اند. آنها  به مصرف کننده های منفعل و برده های خودخواسته بدل شده اند. چامسکی اغلب ارزش آگاهی بخشی جنبش زنان را می ستاید چرا که این جنبش به زنان یادآور می شود که چقدر سرکوب شده اند. 

چامسکی با سانسور مخالف است و به تبادل آزاد اطلاعات باور دارد - تا جایی که او علیه کسانی که مطابق قوانین جاری به او اتهام زنی کنند دعوی حقوقی نمی کند. او همچنان استدلال می کند که اکثریت روشنفکران غربی - «ماندارین های جدید»- زیر لوای یک عینیت آکادمیک، در جهت منافع قدرت های دولتی و شرکتی کار می کنند. به علاوه هر چند که او شخصا متعهد به پیجویی حقیقت و دانش است، باور ندارد که این تمایل مختص روشنفکران و متخصصان است بلکه می اندیشد هر کسی که ذهنی باز و قدری عقل سلیم داشته باشد می تواند چنین تمایلی را در خود کشف کند. هر چند بسیاری از آنارشیست های معاصر نثری شاعرانه، پرگو و دکلمه ای داشته اند اما چامسکی به خاطر استدلال دقیق، تحلیل های روشن، شواهد گویا و سبک شفافش متمایز است.

همه آنارشیست ها با رویکرد چامسکی همدل نبوده اند. او را نقد کرده اند که تحلیل طبقاتی بسیار محدودی دارد و مدافع آنارکو-سندیکالیسم است. پریمیتیویست ها به ویژه از او بیزارند. تئودور کازینسکی موسوم به Unabomber او را در لیست اهداف {ارسال بسته های حاوی بمب} خود داشت در حالی که جان زارزان آنارکو-پریمیتیویست، که با بمبگذار در ارتباط بود، چامسکی را خوار و بی اهمیت شمرد زیرا بر محیط کار تأکید می کند. روشن است که چرا چامسکی نباید محبوب این دسته باشد. از نظر او «تکنولوژی یک ابزار کاملا خنثی است» که در عین اینکه می تواند کارگران کارخانه ها را به روبوت تبدیل کند، «جامعه های مجازی هم وجود دارند که کاملا واقعی هستند». در واقع چامسکی نمی تواند باور کند که آنارکو-پریمیتیویست ها، جدی بگویند که خواهان ترک شهرها هستند. چرا که آنطور که جامعه شهری امروز سازمان یافته آنها خواسته آنها به «بدترین کشتار جمعی در تاریخ بشر» منجر می شود.

چامسکی هم مانند فیلسوفان استادش برتراند راسل و جان دیویی فرزند روشنگری قرن هجدهم است و در ایمان آن به خرد، علم و تکنولوژی برای بهبود شرایط بشر شریک است. استاد ام.آی.تی مسلما سبز نیست: او به عنوان یک خردگرای دکارتی و اومانیست رادیکال، در نوشته هایش فاقد چشم انداز اکولوژیک است. با این حال چامسکی به سان یک خرمگس کوشا و دلیر، نافذترین ناقد آنارشیست شرکت های آمریکایی و دولت آمریکا و سیاست های بیرحمانه شان برای سیطره بر جهان بوده است. 

منبع: کتاب Demanding the Impossible: A History of Anarchism

۱۳۹۴ اسفند ۱۳, پنجشنبه

نگاهی به «نظرسنجی» آی پز از دیدگاه اعتبار آماری



آی پز ادعا می کند موسسه یک نظرسنجی است که با متد علمی درباره مسائل مختلف نظرسنجی می کند. مدیر این «موسسه» حسین قاضیان، مشاور سابق خاتمی و از مهمانان همیشگی VOA است. 

پیش بینی آی پز این بود که ۷۵ درصد مردم در انتخابات مجلس و ۷۳ درصد در انتخابات خبرگان ج.ا شرکت می کنند. [1] 
این پیش بینی انعکاس وسیعی در رسانه های حکومتی آمریکا و انگلیس داشت و در بالاترین هم موضوع داغی را به خود اختصاص داشت. جالب اینکه عارف کاندید سرلیست اصلاح طلبان هم دقیقا همین آمار را در روز انتخابات تکرار می کند: [4]

رئیس شورای ائتلاف اصلاح‌طلبان با بیان اینکه امیدواریم مشارکت مردم به ۷۵ درصد برسد گفت: پس از انتخابات باید رفاقت شکل بگیرد.

اما در همان ایام نظرسنجی های حکومتی داخل کشور مشارکت در انتخابات را ۶۲ درصد پیش بینی  کردند [5]. چیزی که با آمار رسمی نهایی اعلام شده کاملا منطبق است.

در این نظرسنجی آیپز ادعا کرده  که از ۱۱۸۴ نفر به صورت رندم از سراسر ایران نظر کرده و «یافته‌های نظرسنجی را با اطمینان ۹۵ درصد و در فاصله‌ی اطمینان 2.8 درصد برای بیشترین واریانس ممکن، می‌توان به کل افراد بالای ۱۸ سال ساکن ایران تعمیم داد.» 
در باره متد مورد استفاده در این «نظرسنجی» و میزان قابل اتکا بودن پاسخ های مردم به نظرسنجی تلفنی از خارج از کشور، در شرایطی که مردم زیر خفقان ج.ا زندگی می کنند ابهامات بسیار موجهی وجود دارد که در این نوشته به آنها نمی پردازم. 

در اینجا فقط  با مقایسه مختصری به پیش بینی آی پز و آمار حکومتی ببینیم این ادعای «دقت ۹۵ درصد» آی پز چقدر صحت دارد.

طبق آمار مراجع حکومتی اما تعداد واجدید شرایط قریب ۵۵ میلیون [2] و تعداد شرکت کنندگان حدود ۳۴ میلیون نفر بوده است. البته همین آمار رسمی مشارکت هم جای شبهه بسیار دارد زیرا روز ۸ اسفند قریب با پایان شمارش آرا رئیس هیئت نظارت کل آمار آرای شمارش شده ۲۸ میلیون نفر اعلام شده بود و معلوم نیست ۶میلیون رای چطور با این سرعت اضافه شده اند. اما تقلب و آمار سازی بخش جدایی ناپذیر نمایش انتخابات در ج.ا است که به موضوع این مقاله ارتباطی ندارد.

بنابراین با قبول ۳۴ میلیون شرکت کننده آمار حکومتی درصد مشارکت ۶۲ درصد به دست می آید که سایت خبرگزاری ایسنا هم این رقم را اعلام می کند [3].

حال آنکه اگر پیش بینی ۷۵ درصدی مشارکت آیپز به ادعای خودش تا ۹۵ درصد معتبر بود (یعنی +/- ۵ درصد خطا داشت) باید درصد مشارکت ۷۱ تا ۷۹ درصد می بود.
اما با استناد به آمار حکومتی می بینیم که در بهترین حالت پیش بینی ای پز تا ۱۳٪  خطا دارد (فاصله  ۶۲٪ تا ۷۵٪) یعنی قریب سه برابر خطایی که خود آی پز ادعا می کند.

به سخن دیگر نظرسنجی آی پز پیش بینی می کرد که ۴۱ میلیون در انتخابات شرکت می کنند در حالی که ۳۴ میلیون نفر شرکت کردند یعنی  ۸ میلیون نفر کمتر از آنچه آی پز ادعا می کرد.

ناگفته پیداست که این ۸ میلیون فاصله پیش بینی أی پز و آمار رسمی ج.ا از مشارکت در همان جهت مورد علاقه کسانی است که می خواستند مردم را برای شرکت در انتخابات بسیج کنند. 

ملاحظه این تفاوت شگرف میان پیش بینی آی پز و آمار نهایی کافی است تا تردیدهای جدی درباره میزان اعتبار این «موسسه نظرسنجی» و پیش بینی های آن در ذهن هر انسان عاقلی نقش بندد.




1. https://www.ipos.me/polls/2016/02/24/elections/


2.http://www.bbc.com/persian/iran/2016/02/160224_l10_jb_election94_ir94_statistics

3. http://isna.ir/fa/news/94121006855/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81

4. http://www.tasnimnews.com/fa/news/1394/12/07/1011463/%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%A8%D9%87-75-%D8%AF%D8%B1%D8%B5%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%B3%D8%AF-%D9%BE%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%82%D8%AA-%D8%B4%DA%A9%D9%84-%D8%A8%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D8%AF

5. http://www.mehrnews.com/news/3559845/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%DA%86%D8%B4%D9%85-%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%D9%82%D8%A7%D8%A8%D8%AA-%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

6. http://alef.ir/vdcjvxet8uqethz.fsfu.html?334912

۱۳۹۴ بهمن ۱۴, چهارشنبه

خبرنگار جوان فرانسوی که شرکای سرمایه دار دیکتاتوری آخوندی را رسوا کرد



ایران  کشوری که در آن یک آیت الله دیکتاتور بر آن حکمرانی می کند. اقلیت ها سرکوب می شوند، زنان زیردست هستند. مخالفان در زندانند و  خردسالان اعدام می شوند و فقط در سال گذشته بیش از هزار نفر به دار آویخته شدند. اما این مانع نمی شود تا شرکت های بزرگ فرانسوی برای قرارداد بستن با این رژیم سر و دست بشکنند.  در این ویدئو تاریخی خبرنگار جوان فرانسوی کانال پلاس در حاشیه سور قراردادبندان از مدیر رنو می پرسد که آیا نقض حقوق بشر در ایران برای بیزنس شما با ایران مطرح نیست؟ مدیر رنو می گوید من صبح و شام به حقوق بشر فکر می کنم. همین طور روز های تعطیل. خبرنگار جواب می دهد البته نه حقوق بشر در ایران؟ مدیر رنو عذخواهیم می کند و می گوید که باید برود به بحث ها گوش دهد.

گزارشگر از مدیر نفتی بعدی می پرسد: اینکه اولین بار با یک دیکتاتور مواجه می شوید چه احساسی دارید. مدیر مربوطه فورا دمش را روی کولش می گذارد و جیم می شود. مدیر بعدی مدیر کنسرسیوم سیتروئن است.

گزارشگر از او می پرسد این اولین بار است که یک دیکتاتور را می بینید؟
مدیر کذایی می گوید: من به این سوال جواب نمی دهم.

مدیر بعدی پیرمردی است که حرف دلش را آشکارتر می زند. او می گوید:  اگر می خواستیم فقط با دموکراسی ها بیزنس کنیم حالا بیکار شده بودیم. مگر چند تا دموکراسی در دنیا هست؟

۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

آنارشیسم چیست (و چه نیست) ؟




آنارشیسم به عنوان یک فلسفه ی سیاسی، آکنده از بدفهمی است. دلیل اصلی این بدفهمی ها این است که آنارشیسم در حقیقت یک شیوه ی متکثر اندیشیدن است که به راحتی در قالب یک شعار ساده یا خط حزبی نمی گنجد. اگر شما از ۱۰ آنارشیست بخواهید تا آنارشیسم را تعریف کنند به احتمال زیاد ۱۰ جواب متفاوت می گیرید. آنارشیسم فراتر از یک فلسفه ی سیاسی است: آنارشیسم یک شیوه ی زندگی است که حیطه های سیاسی، پراگماتیک و فردی زندگی را در بر می گیرد. 

ایده ی اصلی آنارشیسم این است که اتوریته ی سلسله مراتبی [هیرآرشیک ] - چه سلطه ی دولت، چه سروری زعمای دین یا نخبگان اقتصادی - نه تنها غیرضروری است بلکه نقش مخربی بر شکوفایی قابلیت های انسان دارد.

آنارشیست ها عموما معتقدند که انسان ها می توانند و باید بر پایه ی خلاقیت، تعاون و احترام متقابل امور خود را سامان دهند و لذا نیازی به ارباب و سرور و زعیم و مقتدا ندارند. به اعتقاد آنارشیست ها قدرت سلسله مراتبی ذاتا فساد انگیز است و اتوریته ها به ناگزیر بیشتر دلمشغول بقا و بسط قدرت خود هستند تا خیر رساندن به زیردستان شان. آنارشیست ها عموما بر این باورند که امور اخلاقی، امور شخصی هستند و باید بر پایه ی رعایت حال دیگران و بهزیستی جامعه باشد نه بر پایه ی تحمیل از جانب اتوریته های حقوقی یا قانونی (از جمله قوانین تقدیس شده ای مثل قانون اساسی). بیشتر فیلسوفان آنارشیست معتقدند که افراد خود مسئول کردارشان هستند. اتوریته پدرسالار، یک ذهنیت تحقیرشده را به مردم تحمیل می کنند که در آن مردم به جای آنکه خود بیاندیشند و عمل کنند منتظر می نشینند تا زعما و اولیای امور نیازهایشان را برآورند. وقتی یک اتوریته به خود حق می دهد تا در بنیادی ترین تصمیمات اخلاقی افراد دخالت کند و حرف آخر را بزند مانند اینکه چه کسی لایق مرگ یا قتل است (مانند مجازات اعدام، خدمت سربازی اجباری یا سقط جنین) آزادی آدمی به قهقرا می رود.


آنارشیست ها میان اقسام مختلف سلطه - از جمله فرودستی زنان (سکسیسم)، نژادپرستی (ٰراسیسم)، ضدیت با دگرباشان جنسی، استثمار طبقه کارگر و شوونیسم ملی - رابطه می بیند و تأکید دارند که اگر ما به مقابله با یکی از این اقسام بی عدالتی متمرکز شویم و از بقیه غافل بمانیم ره به جایی نخواهیم برد. آنارشیست ها باور دارند که وسایلی که برای تغییر جهان به کار می گیریم باید متناسب با اهدافی باشد که امید داریم به آنها دست یازیم. آنارشیست ها به رغم اختلاف نظرهایی که درباره ی استراتژی ها و تاکتیک ها دارند، از جمله در مورد نحوه ی سازماندهی و نیز موجه بودن اِعمال خشونت برای سرنگونی نهادهای خشونت ورز، اغلب می پذیرند که تمرکز مبارزه نباید صرفا بر نابودی نظم موجود باشد بلکه همچنین باید معطوف به شکل دادن صور نوین و انسانی تر برای جایگزینی نهادهای سلطه گر کنونی شکل داد. 







تاریخچه آنارشیسم

آنارشیست ها در جنبش های انقلابی سراسر تاریخ نقش داشته اند. انقلاب فرانسه که در سال ۱۷۸۹ آغاز شد یک مولفه ی قوی آنارشیستی داشت. آنارشیست هایی مانند پیر-ژوزف پرودون، پیتر کروپوتکین، میخائیل باکونین و اریکو مالاتستا نقش عمده ای در بالندگی نظریه ی انقلابی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشته اند. آنارشیست ها نقش اساسی در جنبش های انقلابی سال های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه داشته اند، اما به محضی که بلشویک ها قدرت خود را تحکیم کردند، آنارشیست ها را (اغلب بی رحمانه) سرکوب کردند. انقلاب اسپانیا در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۳۹ صحنه ی گسترده ترین تحقق آنارشیسم در عمل بود که در آن سازمان های آنارکوسندیکالیست FAI و CNT با موفقیت آلترناتیوهای اجتماعی و اقتصادی کارآ و غیرسلسله مراتبی را پیاده کردند.




در جنبش های سندیکایی ایالات متحده و مکزیک و آمریکای لاتین نیز تأثیر آنارکوسندیکالیسم مشهود بوده است (مثلا در اتحادیه ی کارگران صنعتی جهان IWF 2). چهره های برجسته ی آنارشیست مانند اِما گلدمن و الکساندر برکمن در سال های ابتدایی قرن بیستم در جنبش های رادیکال مختلفی شرکت داشته اند. در بسیاری از جنبش های اجتماعی آلترناتیو دهه ی ۱۹۶۰ نیز تأثیر نگرش آنارشیستی مشهود است (از جمله بخش هایی از جنبش فمنیستی، جنبش رهایی همجنسگرایان، جنبش های ضدجنگ و حامی آزادی بیان)، گرچه در بسیاری موارد این رگه ی آنارشیستی در سایه ی جریان های مارکسیست/لنینیست/مائوییستی مغفول مانده یا آشکارا منکوب شده است.



نوشته: لیز ا. هایلیمن
ترجمه: امیرغلامی