۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

آنارشیسم چیست (و چه نیست) ؟




آنارشیسم به عنوان یک فلسفه ی سیاسی، آکنده از بدفهمی است. دلیل اصلی این بدفهمی ها این است که آنارشیسم در حقیقت یک شیوه ی متکثر اندیشیدن است که به راحتی در قالب یک شعار ساده یا خط حزبی نمی گنجد. اگر شما از ۱۰ آنارشیست بخواهید تا آنارشیسم را تعریف کنند به احتمال زیاد ۱۰ جواب متفاوت می گیرید. آنارشیسم فراتر از یک فلسفه ی سیاسی است: آنارشیسم یک شیوه ی زندگی است که حیطه های سیاسی، پراگماتیک و فردی زندگی را در بر می گیرد. 

ایده ی اصلی آنارشیسم این است که اتوریته ی سلسله مراتبی [هیرآرشیک ] - چه سلطه ی دولت، چه سروری زعمای دین یا نخبگان اقتصادی - نه تنها غیرضروری است بلکه نقش مخربی بر شکوفایی قابلیت های انسان دارد.

آنارشیست ها عموما معتقدند که انسان ها می توانند و باید بر پایه ی خلاقیت، تعاون و احترام متقابل امور خود را سامان دهند و لذا نیازی به ارباب و سرور و زعیم و مقتدا ندارند. به اعتقاد آنارشیست ها قدرت سلسله مراتبی ذاتا فساد انگیز است و اتوریته ها به ناگزیر بیشتر دلمشغول بقا و بسط قدرت خود هستند تا خیر رساندن به زیردستان شان. آنارشیست ها عموما بر این باورند که امور اخلاقی، امور شخصی هستند و باید بر پایه ی رعایت حال دیگران و بهزیستی جامعه باشد نه بر پایه ی تحمیل از جانب اتوریته های حقوقی یا قانونی (از جمله قوانین تقدیس شده ای مثل قانون اساسی). بیشتر فیلسوفان آنارشیست معتقدند که افراد خود مسئول کردارشان هستند. اتوریته پدرسالار، یک ذهنیت تحقیرشده را به مردم تحمیل می کنند که در آن مردم به جای آنکه خود بیاندیشند و عمل کنند منتظر می نشینند تا زعما و اولیای امور نیازهایشان را برآورند. وقتی یک اتوریته به خود حق می دهد تا در بنیادی ترین تصمیمات اخلاقی افراد دخالت کند و حرف آخر را بزند مانند اینکه چه کسی لایق مرگ یا قتل است (مانند مجازات اعدام، خدمت سربازی اجباری یا سقط جنین) آزادی آدمی به قهقرا می رود.


آنارشیست ها میان اقسام مختلف سلطه - از جمله فرودستی زنان (سکسیسم)، نژادپرستی (ٰراسیسم)، ضدیت با دگرباشان جنسی، استثمار طبقه کارگر و شوونیسم ملی - رابطه می بیند و تأکید دارند که اگر ما به مقابله با یکی از این اقسام بی عدالتی متمرکز شویم و از بقیه غافل بمانیم ره به جایی نخواهیم برد. آنارشیست ها باور دارند که وسایلی که برای تغییر جهان به کار می گیریم باید متناسب با اهدافی باشد که امید داریم به آنها دست یازیم. آنارشیست ها به رغم اختلاف نظرهایی که درباره ی استراتژی ها و تاکتیک ها دارند، از جمله در مورد نحوه ی سازماندهی و نیز موجه بودن اِعمال خشونت برای سرنگونی نهادهای خشونت ورز، اغلب می پذیرند که تمرکز مبارزه نباید صرفا بر نابودی نظم موجود باشد بلکه همچنین باید معطوف به شکل دادن صور نوین و انسانی تر برای جایگزینی نهادهای سلطه گر کنونی شکل داد. 







تاریخچه آنارشیسم

آنارشیست ها در جنبش های انقلابی سراسر تاریخ نقش داشته اند. انقلاب فرانسه که در سال ۱۷۸۹ آغاز شد یک مولفه ی قوی آنارشیستی داشت. آنارشیست هایی مانند پیر-ژوزف پرودون، پیتر کروپوتکین، میخائیل باکونین و اریکو مالاتستا نقش عمده ای در بالندگی نظریه ی انقلابی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشته اند. آنارشیست ها نقش اساسی در جنبش های انقلابی سال های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه داشته اند، اما به محضی که بلشویک ها قدرت خود را تحکیم کردند، آنارشیست ها را (اغلب بی رحمانه) سرکوب کردند. انقلاب اسپانیا در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۳۹ صحنه ی گسترده ترین تحقق آنارشیسم در عمل بود که در آن سازمان های آنارکوسندیکالیست FAI و CNT با موفقیت آلترناتیوهای اجتماعی و اقتصادی کارآ و غیرسلسله مراتبی را پیاده کردند.




در جنبش های سندیکایی ایالات متحده و مکزیک و آمریکای لاتین نیز تأثیر آنارکوسندیکالیسم مشهود بوده است (مثلا در اتحادیه ی کارگران صنعتی جهان IWF 2). چهره های برجسته ی آنارشیست مانند اِما گلدمن و الکساندر برکمن در سال های ابتدایی قرن بیستم در جنبش های رادیکال مختلفی شرکت داشته اند. در بسیاری از جنبش های اجتماعی آلترناتیو دهه ی ۱۹۶۰ نیز تأثیر نگرش آنارشیستی مشهود است (از جمله بخش هایی از جنبش فمنیستی، جنبش رهایی همجنسگرایان، جنبش های ضدجنگ و حامی آزادی بیان)، گرچه در بسیاری موارد این رگه ی آنارشیستی در سایه ی جریان های مارکسیست/لنینیست/مائوییستی مغفول مانده یا آشکارا منکوب شده است.



نوشته: لیز ا. هایلیمن
ترجمه: امیرغلامی